چرا بارها و بارها به موسیقیهای مورد علاقه خود گوش میدهیم؟ چرا در ساخت قطعات موسیقی از عنصر تکرار استفاده میکنیم. چرا گاهی موسیقیهایی که حتا برایمان ناخوشاینند هستند به شکلی آزار دهنده در ذهنمان تکرار میشوند؟ از دیدگاه دستهبندی هنرها، موسیقی و شعر که در دسته هنرهای فونتیک (شنیداری) جای میگیرند برای ارائه به مخاطب نیازمند زمان هستند. به این معنا که مخاطب برای دریافت یک اثر موسیقی یا شعر باید زمانی را صرف کند. در مقابل هنرهای تجسمی که در دسته هنرهای پلاستیک جای میگیرند نیازمند مکانی خاص هستند. هنرمند نقاش در خلق اثر خود نیازی به تکرار عناصر بصری ندارد، چرا که مخاطب تا ابدیت وقت دارد که به یک تابلو نگاه کند و آن را به خاطر بسپارد ولی آهنگساز مجبور است عناصر صوتی را تکرار کند تا بستری برای ماندگاری اثرش در ذهن مخاطب فراهم آوردهباشد. اما عنصر تکرار در موسیقی چیزی فراتراز تاثیر در ماندگاری اثر موسیقی است و این مقاله سعی دارد جایگاه تکرار در موسیقی را از منظر فلسفه بررسی کند.
"موسیقی چیست؟ " فهرست فلاسفهای که در برابر این پرسش اظهار شگفتی کردهاند پایانی ندارد، اما بیشتر ما با اینکه فلسفهدان نیستیم در پاسخ به این سوال با اعتماد به نفس کامل میگوییم: "من هنگامی که موسیقی را می شنوم، چیستی آن را به روشنی درمییابم". با این حال داوریها و اظهار نظرها درباره چیستی موسیقی بسیار گوناگون و قابل انعطاف است. اصوات و حتی سبکهای موسیقی جدیدی که میشنویم شاید در ابتدا نفرتانگیز به نظر برسند اما گاهی پس از چند بار شنیدن تا حدی دوست داشتنی میشوند. اگر شخصی بیعلاقه به موسیقی مدرن را در جایی که کسی در حال تمرین و تکرار یک قطعه موسیقی مدرن است قرار دهید پس از مدتی احتمالا با یکی از غریبترین قطعههای "لیگتی" نیز احساس قرابت میکند. عمل ساده تکرار می تواند به عنوان یک عامل جادویی در احساس موسیقایی ما عمل کند.
"موسیقی چیست؟" شاید بهتر باشد به جای این، سوال آسانتری بپرسیم "چه چیزی را به عنوان موسیقی میشنویم؟" صدا؟ ریتم؟ ملودی؟ ..... به گفته دیگر سوال میتواند این باشد که جوهر موسیقی چیست؟ یا موسیقی بدون کدامیک از اجزاء خود، دیگر موسیقی نیست؟ و اگر از کسی بپرسیم چگونه یک موسیقی را به یاد میآورد؟ خواهد گفت: "وقتی دوباره آن را بشنوم، آن را به یاد خواهم آورد" و این یعنی ادراکی شهودی در بستر سیال زمانی که با موسیقی مواجه هستیم.
از ۱۹۶۰ که "رابرت زاجونک" برای اولین بار نظریه "اثر مواجهه مکرر"مطرح کرد، روانشناسان دریافتند که مردم غالب چیزهایی که قبلاً تجربه کرده اند را به چیزهای جدید ترجیح می دهند. مهم نیست که آن چیزها یک حجم، یک تصویر یا یک ملودی باشند؛ گزارش افراد مورد مطالعه حاکی از این است که در مواجهه دوم یا سوم، آن را بیشتر دوست دارند. اما اینطور به نظر می رسد که آدمها توانایی ادراک خود در پردازش حجم، تصویر یا ملودی را اشتباهن به کیفیت ادراک خود نسبت میدهند نه به تجربیات قبلیشان؛ و به جای این ایده که "من قبلاً آن مثلث را دیده ام و به همین دلیل من آن را می شناسم" اینگونه فکر میکنند که: "من این مثلث را میشناسم زیرا من موجودی هوشمندم". این تاثیر در گوش دادن به موسیقی هم مصداق پیدا میکند. اما شواهدی به دست آمدهاست که نشان میدهد "اثر مواجهه مکرر" در مورد موسیقی تاثیر بیشتری بر شیوه ادراک ما دارد. برای شروع چنین پژوهشی نمونههای زیادی وجود دارد. فرهنگهای مردم سراسر جهان، موسیقی تکراری تولید میکنند و در ضمن تکرار در دل هر قطعه موسیقی نیز عاملی مهم برای فرایند آفرینش است. موسیقیهای آوازی اغلب در رسانهها بارها و بارها پخش می شود و مردم بارها به این آهنگ های تکراری گوش می دهند." دیوید هورون" موسیقیدان دانشگاه ایالتی اوهایو تخمین میزند که بیش از ۹۰ درصد زمانی که مردم به موسیقی گوش میدهند در واقع چیزهایی را میشنوند که قبلا هم شنیدهاند. شمارشگر پخش در سایت "آی تیونز" نشان میدهد که ما اغلب به آهنگهای مورد علاقهمان(یعنی آنهایی که پیش از این شنیدهایم) گوش میدهیم؛ و اگر این شواهد کافی نیست، آهنگهایی را در نظر بگیرید که گاهی در سرمان گیر میکنند و بارها و بارها در ذهنمان تکرار میشوند. به طور خلاصه، تکرار یک ویژگی بسیار رایج در موسیقی واقعی و ذهنی است.
در حقیقت تکرار چنان قدرتمندانه با موسیقی در ارتباط است که کاربرد آن می تواند مواد ظاهرن غیر موسیقیایی را به صورت چشمگیری به آهنگ تبدیل کند. دیانا دویچ روانشناس دانشگاه سن دیگو در کالیفرنیا نمونه ای قدرتمند از توهم "گفتار-آهنگ" را کشف کرد. این توهم با تکرار بی وقفه یک جمله معمولی بیان میشود اما آنچه شما در نهایت میشنوید برخی اوقات کاملا عجیب به گوش میرسند. گویی کلمات معنای خود را از دست میدهند. در مرحله بعد بخش کوچکی از این جمله (مثلا فقط چند کلمه از آن) چندین بار تکرار می شود. سرانجام نتیجه کار به عنوان یک زبان جدید گفتاری درمیآید که قصد ندارد معنای خاصی را بازگوید. زمانی که شنونده به عبارتی که در حال تکرار است، میرسد ادراک او که تا قبل از تکرار، متن شنیده شده را گفتارتشخیص دادهبود، تغییر میکند و آنچه میشنود را موسیقی تشخیص میدهد. توهم گفتار به صدا ، توسط دیانا دویچ ، کشف شد. برای تجربه این توهم، از لینکهایی که در زیر آمده است دو ترک ضبط شده را پشت سر هم گوش کنید.
https://soundcloud.com/aeon-magazine/sound-demo-1
https://soundcloud.com/aeon-magazine/sound-demo-2
این تحول ادراکی واقعاً عجیب است. ما باور داریم که صحبت کردن فعالیتی کاملا متفاوت از آواز خواندن است و این دو به واسطه ویژگیهای عینی خود صدا متمایز میشوند و این امر بدیهی به نظر میرسد: "وقتی کسی صحبت میکند، صحبت کردنش را و هنگامی که آواز میخواند آواز خواندنش را میشنوم" اما توهم "گفتار- آهنگ" آشکار میکند که اگر در هنگام صحبت کردن کلماتی تکرار شوند، آنگاه صحبت کردن و آواز خواندن میتوانند کاملا به هم شبیه باشند. تکرار در واقع می تواند مدار ادراکی شما را تغییر دهد به طوری که گفتار به عنوان موسیقی شنیده شود؛ نه به چیزی شبیه به موسیقی و یا چیزی که ما را به موسیقی ارجاع میدهد، بلکه در واقع چنان تجربهای که گویی این کلمات کاملا آهنگین هستند.
این توهم به معنای موسیقاییْ شنیدنِ چیزی غیر موسیقایی است و توجه شما را از معنای کلمات به محدوده گذار اصوات (الگوهای بالا و پایینی فرکانس صدای کلمات) و ریتمهای آن (الگویهای کوتاه و بلندی ماندگاریهای صدای کلمات) جلب می کند و حتی شما را به زمزمه کردن و پا زدن با ریتم خود وامیدارد.
بخشی از آنچه به معنای گوش دادن به صدایی موسیقیایی است، در حقیقت دخالت تخیلات ما است. در ضبط دویچ ، دو کلمه "sometimes behave" در درون خود حاوی دو کلمه بعدی یعنی "so strangely" نیز هستند. دوباره سعی کنید متن اصلی را گوش دهید و بعد از کلمات "sometimes behave" پخش را متوقف کنید: حالا قادر به مقاومت در برابر تکمیل ذهنی این الگو نیستید، ذهن شما به طور خودکار شنیدن "so strangely" را ادامه میدهد. وقتی چیزی را به عنوان موسیقی می شنوید دیگر قادر نیستید آن را به عنوان چیز دیگری (مثلا صحبت کردن) بشنوید.
تکرار دلیل مشارکت ما با موسیقی در حال پخش است. این مشارکت میتواند به شکل پا زدن با ریتم موسیقی یا زمزمه کردن ملودی آن باشد. اگر از ریتم و ملودیِ آنچه میشنویم تکرار را حذف کنیم چیزی برای مشارکت باقی نمیماند. آزمایشگاه شخصی الیزابت هلموت در دانشگاه آرکانزاس با استفاده از رندو ( فرمی از موسیقی که در اواخر قرن هجدهم محبوبیت خاصی داشت و عنصر تکرار در آن پررنگ است) تحقیقاتی انجام داد. در این پژوهش ، افرادی که روندوهای کلاسیک را با تکرار دقیق شنیده بودند، بیشتر تمایل به ضرب گرفتن با پا یا زمزمه کردن داشتند تا کسانی که روندوهایی کمی متفاوتتر را شنیدند. و باز رندوهای کلاسیک نسبت به برخی از موسیقیهای عامهپسند، فرصت بسیار کمتری برای مشارکت مخاطبان فراهم می کنند. نکته قابل توجه در این تحقیق این است که موسیقیهایی که صریحاً خواستار مشارکت گسترده شنوندگان هستند عموماً تکرار بیشتری دارند؛ مثلا به تعداد دفعاتی که در یک موسیقی مذهبی مداح از جماعت حاضر میخواهد که یک عبارت واحد را از نو بخوانند فکر کنید. حتی در بسیاری از مواقع وقتی به شکل روزمره و بدون هدف موسیقی گوش میکنیم (مثلا گوش دادن به موسیقی رادیو هنگام رانندگی) به شکلی غیر ارادی با آن مشارکت میکنیم.
آیا موسیقی بدون تکرار می تواند وجود داشته باشد؟ پاسخ قطعا مثبت است. چرا که موسیقی از جنس موضوعات علوم طبیعی نیست و آهنگسازان آزاد هستند که هر گونه گرایش متداولی را به سخره بگیرند. در واقع در طول قرن گذشته آهنگسازان زیادی به شکل مشخصی از کاربرد عنصر تکرار در کارهای خود پرهیزکردند. طی مطالعاتی که الیزابت هلموت مارگولیس در آزمایشگاه ادراک موسیقی انجام داد نمونه هایی از این نوع موسیقی را برای افراد مورد مطالعه پخش کرد. موسیقیهایی که توسط آهنگسازان مشهور قرن بیستم مانند لوسیانو بریو و الیوت کارتر نوشته شده بودند. در مرحله بعد برخی از این موسیقیها بدون اطلاع شرکت کنندگان در آزمایش به صورت دیجیتالی تغییر یافتند و این گزیده های تغییر یافته با گزیده های اصلی فقط در وجود تکرار تفاوت داشتند. در ضمن تفاوت دیگر آنها این بود که نسخه اوریجینال توسط هنرمندانی بزرگ، و نسخه های تغییر یافته بدون توجه به تأثیر زیبایی شناختیشان و توسط افراد غیر متخصص در کنار هم قرار گرفتهبودند. اما در این تحقیق شنوندگان همواره موسیقیهای برگزیده و تغییر یافته را لذت بخشتر، جالبتر و دوستداشتنیتر از آثاری می دانستند که توسط یک انسان هنرمند ساخته شدهبودند. در واقع آنان موسیقیهایی که به طور تصادفی و توسط یک کامپیوتر تولید شدهاند را ترجیح دادند. افراد مورد مطالعه در این تحقیق دانش آموختگان دانشگاهی بودند که آموزش و تجربه خاصی در زمینه هنر موسیقی معاصر نداشتند. با این حال هنگامی که او یافتههای خود از این پژوهش را در جلسه سالانه انجمن تئوری موسیقی در سال 2011 برای افراد مورد آزمایش شرح داد، برخی از افراد وقتی متوجه میشدند که نسخه های بدلی چه درجه بالایی از رضایتمندی را در آنها بوجود آورده، تعجب میکردند و با این حال نظرشان عوض نمیشد. مسلماً این تحقیق به عادات و فرهنگ شنیداری متخصصین نمیپردازد اما چیزهایی را درباره چگونگی احساس شنوندگان از شنیدن یک موسیقی جدید، آشکار میکند. تکرار به عنوان تابعی از تفکر انسانی عمل میکند. یک جمله موسیقایی که در برخورد اول مورد پسندمان نیست در شنیدن بار دوم ممکن است به شکلی هدفمند مورد توجهمان واقع شود.
تحقیق دیگری در همین راستا نشان داد که چطور تکرار همچنین می تواند باعث شود صداهایی که کمتر موسیقایی هستند، بیشتر موسیقیایی به گوش برسند. هلموت میگوید ما دنبالههایی کاملا تصادفی از نتهای موسیقی ساختیم و آنها را در دو حالت اصلی (بدون تکرار) و لوپ شده (حالتی که بخشی از موسیقی پشتسر هم تکرار شود) به شنوندگان ارائه دادیم. در حالت لوپ دنباله تصادفی شش بار تکرار میشد. در آغاز تحقیق افراد به جملههای موسیقی که به صورت خودکار پخش می شدند، یکی پس از دیگری گوش می دادند. برخی به شکل اصلی خود بودند و بعضی دیگر لوپ شدند. این که جمله موسیقی به چه شکلی شنیده می شود در هر فردی متفات از دیگران بود. در مرحله بعد سوژهها هر جمله تصادفی را بطور جداگانه و فقط یک بار( بدون تکرار) شنیدند و سپس میزان موسیقایی بودن آن ارزیابی شد. آنها تعداد زیادی از این جمله های موسیقایی را شنیده بودند و در ذهنشان این جملهها با هم قاطی شدهبود. به طوری که به روشنی یاد نمی آورند چه بخش هایی را به شکل لوپ شنیده اند. حتی به یاد نمیاوردند که آیا قبلاً این جمله را شنیده بودند یا نه. با این وجود همیشه تعبیر آنها این بود که وقتی جملههای شنیدهشده به شکل لوپ پخش میشوند موسیقاییتر هستند. یعنی بدون اینکه به روشنی به یاد بیاورند، موسیقیهای لوپ شده را بیشتر موسیقی میدانستند. به نظر می رسد که صرف نظر از اینکه مواد تشکیل دهنده این جملات کلمات باشند یا صداها، نیروی بی رحمانه تکرار می تواند در موزیکالیته صداها مؤثر باشد و باعث ایجاد تغییر عمیقی در نحوه ادراک شنیداری آنها شود.
برای درک چگونگی روند این کار یک ترفند بسیار ساده وجود دارد که می توانید امتحان کنید. از یک دوست لجوج خود بخواهید که کلمه ای را انتخاب کند - به عنوان مثال آب نبات چوبی - و این کلمه را چند دقیقه برای شما تکرار کند. پس از چند دقیقه تکرار به تدریج درکی غریب حاصل از جدایی میان صدای کلمه و معنی آن را تجربه خواهید کرد. این حالت "اثر اشباع معنایی" است که بیش از 100 سال پیش ثبت شده است. هرچقدر که در اثر تکرار، توجه به معنی کلمه کمتر و کمتر می شود، جنبههای صوتی آن به طرز عجیبی برجسته می شوند. این جنبههای صوتی از تلفظ حرف "آ" در ابتدای کلمه آبنبات و ترکیب آن با صدای حروف "بی" در انتهای کلمه چوبی حاصل میشود. و چیزی که پس چند دقیقه تکرار میشنویم عبارت بیمعنای " بیاب نباتچو" است. عمل ساده تکرار باعث می شود روشی جدید برای گوش دادن امکان پذیر شود، رویارویی مستقیم تر با ویژگی های صوتی کلمات نه با معنای آنها. این فرایند در مورد برخی رفتارهای آئینی مصداق پیدا میکند مانند آنچه که در عرفان شرقی "مانترا" و در عرفان ایرانی "ذکر" خوانده میشود و در سایر ادیان از جمله مسیحیت نیز وجود دارد. در تمام این موارد چیزی که فرد را (از دیدگاه معتقدانش) از خویش خارج کرده و به الوهیت نزدیک میکند تکرار این کلمات است.
روانشناس کارلوس پریرا و همکارانش در دانشگاه هلسینکی نشان دادند که وقتی ما به موسیقی گوش می دهیم صرف نظر از اینکه آن را واقعاً دوست داریم یا نه، مغز ما فعالیت بیشتری را در مناطق عاطفی خود نشان می دهد. پس جای تعجبی ندارد که بسیاری از آیین ها به موسیقی وابستهاند. به نظر می رسد که موسیقی به خودیخود ابزاری قدرتمند برای گسترش تواناییهای ذهن است. روانشناس سوئدی "آلف گابریلسون" از هزاران نفر خواست تا قوی ترین تجربیات خود در هنگام مواجهه عمیق با موسیقی را توصیف کنند، سپس در میان پاسخها زمینههای مشترک را جستجو کرد. بسیاری از مردم گزارش دادند که اوج تجربیات موسیقیشان شامل احساسی متعالی است که گویی مرزها را در خود حل میکند و محدودیتهای بدن را به یک سو مینهد و با صداهایی که می شنوند یکی می شوند. این تجربیات بسیار عمیق و تاثیرگذار را می توان تا حدودی با تغییر توجه از معنا و احساس افزایش درگیری ناشی از تکرار توضیح داد.
تکرارهایی که از آنها یاد شد، حتی از موسیقیهای دلخواه ما قدرتمندتر هستند. به همین دلیل موسیقیای را که بارها و بارها شنیده ایم، حتی اگر از آن متنفر باشیم می تواند به طور ناخواسته ذهن ما را درگیر خود کند و یکباره به خود میاییم که مدتی است به طور ذهنی مشغول یکی از این موسیقیها هستیم. اثر" مواجهه مکرر" باعث می شود که یک صدا به شکل ناگزیر تداعیگر صدای دیگری باشد. بخصوص در اشعار موسیقیهای عامه پسند بیشتر این اتفاق میافتد. مثلا با شنیدن عبارت "عشق من"، واژههای "عزیزم"، "دلبرم" و .... بلافاصله در ذهن ما تداعی می شود. در رویکردی دیگر اگر بخواهیم لیستی شامل چندین کلمه را به هر دلیلی حفظ کنیم، معمولا آنها را مرتبا تکرار میکنیم و یا ممکن است آن کلمات را بر یک ریتم یا حتی یک ملودی سوار کنیم تا بهتر در خاطرمان بماند. هنگامی که یک صدا به شکلی غیر قابل تفکیک به صدای بعد از خود وصل میشود، آن صداها "موسیقایی" به گوش میرسند هرچند صداهایی غیر موسیقایی باشند. و تکرار این اثر را تشدید می کند.
آیا می توان چیزی را فقط با تکرار به موسیقی تبدیل کرد؟ البته که نه. عنصر تکرار صرفا در مورد صداهاست که به شکلی خاصی عمل میکند. اگر اجزا موسیقی مانند ریتم، تکرار و تناوب را به حوزههای غیر شنیداری منتقل میکنیم (مثلاً چراغ های چشمک زن) درمییابیم که زمانی که مواد اولیه تحقیق صوتی نباشد، ذهن ما آنرا به موسیقی تعبیر نمیکند. همچنین لازم به ذکر است که بسیاری از جنبه های موسیقی وجود دارد که با تکرار روشن نمی شوند. شاید تبدیل شکل گفتار به آهنگ ممکن باشد، اما نواختن یک نت روی ویولن بدون هیچگونه کمک ویژه ای (مثلا تکرار) می تواند به طور واضح موسیقیایی به نظر برسد. تکرار نمی تواند توضیح دهد که چرا آکورد مینور تیره به نظر می رسد یا آکوردهای کاسته گنگ یا شیطانی به گوش میرسند. با این وجود ممکن است بتواند توضیح دهد که چرا تسلسلی از یک سری از این آکورد ها می توانند احساسی را در ما برانگیزد.
با بررسی اصوات در یک فضای موسیقایی به نظر میرسد که تکرار یک رشته از صداها بدون آنکه حاوی ارائه هدف و محتوا باشد میکوشد که شما را به خود جذب کند. این تکرار، موسیقی را به مقولهای شهودی بدل می کند و این حس تطبیقی که ما به موسیقی داریم و در مورد چیستی آن فکر میکنیم مدیون تکرار است.
رواج چشمگیر تکرار در موسیقی در سراسر جهان اتفاقی نیست و موسیقی ویژگی تکرارپذیری را به این دلیل که پیچیده تر از گفتار است به دست نیاوردهاست. هنگامی که سایت iTunes به شما می گوید که فلان آلبوم موردعلاقه خود را چند صد بارگوش کرده اید، این امر گواهی بر برخی اجبارهای پاتولوژیکی نیست و فقط به بخش مهمی از عملکرد جادوی ذاتی موسیقی یعنی تکرار مربوط میشود. این تکرار مسیری آشنا و خوشایند را در ذهن ما نقش می کند، به ما این امکان را می دهد که همزمان با شنیدن هر عبارت، عبارت بعدی را پیش بینی و در روند آن شرکت کنیم. این تجربه موسیقیایی چیزی است که حس فردیت مشترک با صدا را ایجاد میکند.
منابع:
1- https://www.wccm.org/content/why-do-christian-meditators-call-prayer-word-mantra
2- https://aeon.co/essays/why-repetition-can-turn-almost-anything-into-music
3- https://aeon.co/users/elizabeth-hellmuth-margulis
4- https://en.wikipedia.org/wiki/Repetition_(music)
5- https://www.youtube.com/watch?v=1lo8EomDrwA