مقدمه
جدای از اینکه موسیقی را به عنوان هنر اول می شناسیم، همچنین پدیدهای چندوجهیست که در جایگاهی میان هنر، فرهنگ و روان انسان قرار دارد و در جوامع دیکتاتوری به مثابه آینهای عمل میکند که هم قدرت سرکوبگر و هم ظرفیتهای مقاومت مردمی را بازتاب میدهد. در چنین جوامعی، جایی که ساختارهای اقتدارگرا تلاش میکنند تا تمامی شئون حیات اجتماعی را تحت سیطرهی خود درآورند، موسیقی نه تنها به ابزاری برای پروپاگاندا و کنترل ایدئولوژیک آنان بدل میشود، بلکه به شکلی پارادوکسیکال، محملی برای بیان نارضایتی و بازسازی هویتهای سرکوبشده نیز فراهم میآورد. این دوگانگی، پرسشهایی بنیادین را در حوزهی جامعهشناسی فرهنگی و مطالعات قدرت مطرح میکند: چگونه یک رسانهی صوتی-عاطفی، که در ذات خود بیمرز و سیال است، میتواند در خدمت دیکتاتوری قرار گیرد؟ و چگونه همین رسانه، در دستان کنشگران اجتماعی، به سلاحی برای تخریب پایههای همان اقتدار تبدیل میشود؟
این مقاله با رویکردی تحلیلی-نظری